سیلی تقدیر . . .
سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۸۹، ۱۱:۱۸ ق.ظ
گاهی از غصّه ی یک فاجعه دلگیر ترم
گاهی از گریه ی پاییز سرازیر ترم
خسته ام خسته تر از دغدغه های شب و روز
از سفید عبث موی دلم پیر ترم
کارم از غصه ی بی پایه و ناچیز گذشت
گاهی از آه فلک نیز فرا گیرترم
دزد دوران نفس تازه ی دل برده کنون
از صدای بم یک بغض نهان زیر ترم
بخت از زودترین لحظه به من پشت نمود
من به اجبار قضا از همگان دیر ترم
خاک خشکیده شده قلب من اما در چشم
دائم از سیلی و بی مهری تقدیر، ترم...
"یزدان صلاحی"
۸۹/۱۱/۲۶
سلامممممممممممممممممممممم
خسته نباشی
به امید بهترین لحظات
××××××××××××××××××××××××××××××××
بنام معشوق حقیقی ........
هر خزانی را بهاری است
و هر بهاری را خزانی
مرگ و زندگی چنان در هم تنیده اند
که گیاه با خاک
آنسان از هم جدایند
که آسمان از زمین
راستی چه چیز می تواند جاذبه ی خاک را بشکند
و ما را از این سیاره ی کوچک معلق به بیکرانه ها ببرد ؟
به راستی که حقیقت زندگی عشق است
و زندگی بدون عشق سرابی بیش نیست ٬
چگونه می شود جاودانه شد و حصار زندگی و ترس از مرگ را شکست ٬
و از هر دو فراتر رفت ٬ چگونه ؟
سر چشمه ی آن رنج آسمانی که امن ابدی را ارزانی می دارد ٬ کجاست ؟
« آیا ما از حقیقت وجود خود غافل شده ایم ؟ » .....
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
یا علــــــــــــــــــــــــــــی
حق نگهدارت