تمام حرفهایم برای توست . . .
سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۸۹، ۰۸:۳۳ ب.ظ
گاهی اوقات انسان مجبور می شود
بعضی از آرزو های خود را
در قبرستان فراموشی چال کند
و آنها را با اشک و بغض هایش آبیاری کند
وقتی حرف های تلخ و چرکین را
از کسانی می شنوی که هیچ انتظارش را نداری
از درون خرد می شوی
و حتی توان گریستن هم نداری
وقتی حرف های غیر منتظره ای می شنوی
زخمهای دلت چرک می کند
و دیگر با هیچ مرهمی التیام نخواهد یافت
من می دانم این حرفها خوب نیست
اما نمی دانم چرا نمی توانم این حرف ها را نزنم
شاید زخمهای دلم چرکین شده اند
و نیاز به درمان دارند
و چه درمانی بهتر از . . .
مثل همیشه حرف آخرم و آخر حرفم را
با بغض می خورم ، عمدی است
گریه های خود را ذخیره کرده ام
باشد برای روز مبادا
اما در صفحه تقویم روزی به اسم روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد ،
روزی شبیه دیروز ، روزی شبیه فردا
روزی درست عین همین روزهای ماست . . .
« تمام حرفهایم برای توست »
۸۹/۱۲/۰۳
پر از شک و تردید و بدگمانی
کجا میتوان ریخت این بار دل را ؟