کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

با که گویم ؟ این دردها ناگفتنی است !

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۸۹، ۰۴:۵۱ ب.ظ

http://www.img4up.com/up2/010492231415424.jpg


واژه ها را می فریبم

وزن ها را

با صدای خسته ای جا می گذارم

در دل شب های پاییزی، به جای چشم هایت

یادی از بی همزبانی می نشانم

روبه روی این همه دلتنگی و ناباوری ها

جمله ها را با سرانگشتان ِ تنهایی، به نامت می زنم

غصه هایم را از این دنیا به نامت می زنم

با دلی لرزان

به نامت، قفلی از غم می زنم

واژه ها را، وزن ها را

هر چه در دنیای شعرم خفته است

با غم دوری، به نامت می زنم

نام تو، معنا برای امتداد ِ زندگی ست

من تمام ِ لحظه هایم را به نامت می زنم

لحظه هایم خالی از دیدار توست

لحظه ها را من به امیّدِ نگاهت، رو به فردا می برم

خانه و کاشانه ام ویرانه اییست

من به امیّد ِ حضورت، خانه را غرق تمنا می کنم

از نگاهم دور ماندی

- وای بر من از غمِ این لحظه ها !

من دلم را با امیدِ لحظه ی دیدارِ تو

لحظه ای آرام و ساکت می کنم

جنسِ من هستی

دلت همرنگ من !

غمت همسنگ من !

همزبانم، لحظه هایم را ببین !

ماتمِ این روزهای خالیِ من را ببین !

لحظه هایم

پیچ و تابش دیدنی است !

پوچی ام بی تو، در این شهر شلوغ

با تمامِ خستگی ها

قصه هایی خواندنی است !

هر کدام از لحظه ها، یک عمر بر من می رود!

قصه ی این لحظه های پیر هم

افسانه ای ناگفتنی است !

من زبانم در دهانم خشک مانده

بس که در هر جای شهر،

در میان ازدحام این همه بیگانگی

با خودم نجواکنان می گویمت:

با که گویم ؟

این دردها ناگفتنی است !

همنشین، ای همزبان لحظه های زندگی

دوری ات سنگین تر از تاب و توانِ من برای زندگی است

من که در چشمان تو کوهی مقاوم بوده ام

سنگر پر سنگ ِ تو، بر روی غمها بوده ام

حال باید بینی ام " . . ." جان! :

چون غباری مانده ام در دست ِ باد!

بی توان و بی اراده رو به هر سو می روم !




چون تو از ره می رسی:

در میان ِ قاب ِ در

لحظه ای دور از تمام خواب ها

پیدای پیدا می شوی

من در آغوشت کِشَم !

پشت ِ تو

در روی هر چه هست می بندم به شوق !

با حضورت، خانه ام روشن شده !

پشتِ این در هر چه می خواهد، شود !

زیر و رو گردد تمام شهرها

لحظه ای ویران شود هر جای این ویران سرا !

 حالا بگو :

-تا تو را دارم میان ِ قلب خویش

با تلاطم در میان شهرها

این همه بلوا و غوغا

این همه کمرنگ ها، پررنگ ها

این همه دنیای درد و رنج و این نامردها

غیر چشمان ِ تو با حس حضور گرم تو

یا که حتی دلهره، جز از غم ِ فردای تو

با کدامین دردِ بی معنا در این دنیا ، مرا کاری ست باز ؟

گر نباشی در بَرَم

معنی ِ هر لحظه ام

غیر از این فریادهاست ؟
" طلیعه نوروزی "

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۲/۰۴
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

نظرات  (۷)

واقعا لذت بردم
عالی بود دوست عزیز
راستی از کامنت تتون هم ممنون
لطف کردید
چون تو از ره می رسی:

در میان ِ قاب ِ در

لحظه ای دور از تمام خواب ها

پیدای پیدا می شوی

من در آغوشت کِشَم !

سلام خوبی خیلی زیبا بود جه خبرا
۰۵ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۳۴ حسین(دلشکسته آسمانی)
سلام عزیز مهربونم...
باپست جدید {رفتن!} در خدمت شما عزیز گل و مهربونم هستم...
مثل همیشه با حضورت باعث دلگرمیم شو...
اگه دلتم خواست میتونی به وبم امتیاز بدی....
منتظر حضور زیبا و دلگرمت هستم...
موفق و سربلند در پناه خدای مهربون باشی...
۰۵ اسفند ۸۹ ، ۱۱:۰۵ مهدیه جووووون
درود بر دخترک شعر دوست این وبلاگ سحر بانو جان...
مثل همیشه زیبا و دوست داشتنی...
ما دهنمون کف کرد اینقد گفتیم قشنگه قشنگه...
ولی بازم باید گفت:
قشنگه....قشنگه خیلی...
۰۶ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۵۵ رامین _____TITANIC...1912---------سارا
سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگ وزیبا و پر محتوایی داری خوش حال میشیم به ما هم سر بزنی موفق باشی باااااااااااااااااااااای
۰۷ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۰۴ صهبای صالح
به نظرم چون هر کسی تو خودش یه همچین درد هایی رو داره این شعرو می پسنده.
حالا مخاطبش هر کسی می تونه باشه، باید حواسمون باشه برای کسی که لیاقتش رو داره سروده بشه.
در کل استففاده کردیم.
۰۷ اسفند ۸۹ ، ۱۲:۳۵ رامین__TITANIC...1912---سارا
سلام سحربانوی عزیز مرسی که به کلبه عاشقانه ما اومدین طلفه با اسم
ღ ܔܜܔ کلبه ی عاشقانه رامین و سارا ܔܜܔ ღ
لینکمون کنین ما هم شما رو با اسم کوچه تنهایی لینک میکنیم چون ی دفه دیگه هم توی وبلاگ تایتانیک لینکتون کردم موفق باشی باااااااااااااای

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی