با که گویم ؟ این دردها ناگفتنی است !
چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۸۹، ۰۴:۵۱ ب.ظ
واژه ها را می فریبم
وزن ها را
با صدای خسته ای جا می گذارم
در دل شب های پاییزی، به جای چشم هایت
یادی از بی همزبانی می نشانم
روبه روی این همه دلتنگی و ناباوری ها
جمله ها را با سرانگشتان ِ تنهایی، به نامت می زنم
غصه هایم را از این دنیا به نامت می زنم
با دلی لرزان
به نامت، قفلی از غم می زنم
واژه ها را، وزن ها را
هر چه در دنیای شعرم خفته است
با غم دوری، به نامت می زنم
نام تو، معنا برای امتداد ِ زندگی ست
من تمام ِ لحظه هایم را به نامت می زنم
لحظه هایم خالی از دیدار توست
لحظه ها را من به امیّدِ نگاهت، رو به فردا می برم
خانه و کاشانه ام ویرانه اییست
من به امیّد ِ حضورت، خانه را غرق تمنا می کنم
از نگاهم دور ماندی
- وای بر من از غمِ این لحظه ها !
من دلم را با امیدِ لحظه ی دیدارِ تو
لحظه ای آرام و ساکت می کنم
جنسِ من هستی
دلت همرنگ من !
غمت همسنگ من !
همزبانم، لحظه هایم را ببین !
ماتمِ این روزهای خالیِ من را ببین !
لحظه هایم
پیچ و تابش دیدنی است !
پوچی ام بی تو، در این شهر شلوغ
با تمامِ خستگی ها
قصه هایی خواندنی است !
هر کدام از لحظه ها، یک عمر بر من می رود!
قصه ی این لحظه های پیر هم
افسانه ای ناگفتنی است !
من زبانم در دهانم خشک مانده
بس که در هر جای شهر،
در میان ازدحام این همه بیگانگی
با خودم نجواکنان می گویمت:
با که گویم ؟
این دردها ناگفتنی است !
همنشین، ای همزبان لحظه های زندگی
دوری ات سنگین تر از تاب و توانِ من برای زندگی است
من که در چشمان تو کوهی مقاوم بوده ام
سنگر پر سنگ ِ تو، بر روی غمها بوده ام
حال باید بینی ام " . . ." جان! :
چون غباری مانده ام در دست ِ باد!
بی توان و بی اراده رو به هر سو می روم !
چون تو از ره می رسی:
در میان ِ قاب ِ در
لحظه ای دور از تمام خواب ها
پیدای پیدا می شوی
من در آغوشت کِشَم !
پشت ِ تو
در روی هر چه هست می بندم به شوق !
با حضورت، خانه ام روشن شده !
پشتِ این در هر چه می خواهد، شود !
زیر و رو گردد تمام شهرها
لحظه ای ویران شود هر جای این ویران سرا !
حالا بگو :
-تا تو را دارم میان ِ قلب خویش
با تلاطم در میان شهرها
این همه بلوا و غوغا
این همه کمرنگ ها، پررنگ ها
این همه دنیای درد و رنج و این نامردها
غیر چشمان ِ تو با حس حضور گرم تو
یا که حتی دلهره، جز از غم ِ فردای تو
با کدامین دردِ بی معنا در این دنیا ، مرا کاری ست باز ؟
گر نباشی در بَرَم
معنی ِ هر لحظه ام
غیر از این فریادهاست ؟
وزن ها را
با صدای خسته ای جا می گذارم
در دل شب های پاییزی، به جای چشم هایت
یادی از بی همزبانی می نشانم
روبه روی این همه دلتنگی و ناباوری ها
جمله ها را با سرانگشتان ِ تنهایی، به نامت می زنم
غصه هایم را از این دنیا به نامت می زنم
با دلی لرزان
به نامت، قفلی از غم می زنم
واژه ها را، وزن ها را
هر چه در دنیای شعرم خفته است
با غم دوری، به نامت می زنم
نام تو، معنا برای امتداد ِ زندگی ست
من تمام ِ لحظه هایم را به نامت می زنم
لحظه هایم خالی از دیدار توست
لحظه ها را من به امیّدِ نگاهت، رو به فردا می برم
خانه و کاشانه ام ویرانه اییست
من به امیّد ِ حضورت، خانه را غرق تمنا می کنم
از نگاهم دور ماندی
- وای بر من از غمِ این لحظه ها !
من دلم را با امیدِ لحظه ی دیدارِ تو
لحظه ای آرام و ساکت می کنم
جنسِ من هستی
دلت همرنگ من !
غمت همسنگ من !
همزبانم، لحظه هایم را ببین !
ماتمِ این روزهای خالیِ من را ببین !
لحظه هایم
پیچ و تابش دیدنی است !
پوچی ام بی تو، در این شهر شلوغ
با تمامِ خستگی ها
قصه هایی خواندنی است !
هر کدام از لحظه ها، یک عمر بر من می رود!
قصه ی این لحظه های پیر هم
افسانه ای ناگفتنی است !
من زبانم در دهانم خشک مانده
بس که در هر جای شهر،
در میان ازدحام این همه بیگانگی
با خودم نجواکنان می گویمت:
با که گویم ؟
این دردها ناگفتنی است !
همنشین، ای همزبان لحظه های زندگی
دوری ات سنگین تر از تاب و توانِ من برای زندگی است
من که در چشمان تو کوهی مقاوم بوده ام
سنگر پر سنگ ِ تو، بر روی غمها بوده ام
حال باید بینی ام " . . ." جان! :
چون غباری مانده ام در دست ِ باد!
بی توان و بی اراده رو به هر سو می روم !
چون تو از ره می رسی:
در میان ِ قاب ِ در
لحظه ای دور از تمام خواب ها
پیدای پیدا می شوی
من در آغوشت کِشَم !
پشت ِ تو
در روی هر چه هست می بندم به شوق !
با حضورت، خانه ام روشن شده !
پشتِ این در هر چه می خواهد، شود !
زیر و رو گردد تمام شهرها
لحظه ای ویران شود هر جای این ویران سرا !
حالا بگو :
-تا تو را دارم میان ِ قلب خویش
با تلاطم در میان شهرها
این همه بلوا و غوغا
این همه کمرنگ ها، پررنگ ها
این همه دنیای درد و رنج و این نامردها
غیر چشمان ِ تو با حس حضور گرم تو
یا که حتی دلهره، جز از غم ِ فردای تو
با کدامین دردِ بی معنا در این دنیا ، مرا کاری ست باز ؟
گر نباشی در بَرَم
معنی ِ هر لحظه ام
غیر از این فریادهاست ؟
" طلیعه نوروزی "
۸۹/۱۲/۰۴
عالی بود دوست عزیز
راستی از کامنت تتون هم ممنون
لطف کردید