یک گام خنده . . .
دوشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۰، ۰۸:۳۹ ق.ظ
بین ما تا روشنی یک گام مانده طی کنیم ؟
باید از اینجا شروعی شد وگرنه کی کنیم ؟
خانه ای باید بسازیم از وفا و اعتماد
همزبانی سازه ی آن، یکدلی را پی کنیم
می شود اردیبهشتی شد پر از سرزندگی
کوچه ها را سبزه باران در هوای دی کنیم
می شود با مهربانی در حیاط کودکی
در میان شش مربع سالها لی لی کنیم
باید از مرداب غم تا آرزو پرواز کرد
با سعادت آخرین غصّه ها را قی کنیم
یک نگاه از جنس نور و روشنی کافیست تا
قلب را یک خوشه انگور و پس از آن می کنیم
راه دوری نیست با یک گام خنده می شود
راهمان را از همین جا تا سعادت طی کنیم
"یزدان صلاحی"
۹۰/۰۱/۱۵
آیا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و دیده گرامی تر :
دست !
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل کنی از دنیا ،
دستاورد است !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،
دست دارد همه را زیر نگین !
سلطنت را که شنیده ست چنین ؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست !
خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .
در فروبسته ترین دشواری ،
در گرانبارترین نومیدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،
دست که هست !
بیستون را یاد آر ،
دست هایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !
وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،
دست هایی که به هم پیوسته است !
به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پای
دست هایش بسته است !
دست در دست کسی ،
یعنی : پیوند دو جان !
دست در دست کسی
یعنی : پیمان دو عشق !
دست در دست کسی داری اگر ،
دانی ، دست ،
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛
لحظه ای چند که از دست طبیب ،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛
نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست ،
پرچم شادی و شوق است که افراشته ای !
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست !
دست ، گنجینه مهر و هنر است :
خواه بر پرده ساز ،
خواه در گردن دوست ،
خواه بر چهره نقش ،
خواه بر دنده چرخ ،
خواه بر دسته داس ،
خواه در یاری نابینایی ،
خواه در ساختن فردایی !
آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، هر دم
سرنوشت بشرست ،
داده با تلخی غم های دگر دست به هم !
بار این درد و دریغ است که ما
تیرهامان به هدف نیک رسیده است ، ولی
دست هامان ، نرسیده است به هم !
مشیری