یکبار هم بیا و غمت را به من بده . . .
شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۰، ۰۸:۵۸ ق.ظ
گاهی هوای بال و پرت را به من بده
سوز نگاه مختصرت را به من بده
در این هجوم نیمه شب و بادهای تند
میل ِ پریدن و خطرت را به من بده
می دانم از تمام جهان خسته می شوی
یکبار هم بیا و سرت را به من بده
با دستهای ساده ی خود می نوازمت
فریاد های بی ثمرت را به من بده
گونه کبود از چه تو درمانده می شوی
بیدادهای درجگرت را به من بده
آه ای عزیز من نفست درد می کند
گل زخم های پرشررت را به من بده
خونم نثار قامت ِبالا بلند تو
نقش ِفدائی و سپرت را به من بده
دردت تمام جسم مرا فتح می کند
چشمان ِ سرخ بی خبرت را به من بده
پیش از هجوم مرگ و هوای سیاه گور . . .
طعم سپید ه ی سحرت را به من بده
سوز نگاه مختصرت را به من بده
در این هجوم نیمه شب و بادهای تند
میل ِ پریدن و خطرت را به من بده
می دانم از تمام جهان خسته می شوی
یکبار هم بیا و سرت را به من بده
با دستهای ساده ی خود می نوازمت
فریاد های بی ثمرت را به من بده
گونه کبود از چه تو درمانده می شوی
بیدادهای درجگرت را به من بده
آه ای عزیز من نفست درد می کند
گل زخم های پرشررت را به من بده
خونم نثار قامت ِبالا بلند تو
نقش ِفدائی و سپرت را به من بده
دردت تمام جسم مرا فتح می کند
چشمان ِ سرخ بی خبرت را به من بده
پیش از هجوم مرگ و هوای سیاه گور . . .
طعم سپید ه ی سحرت را به من بده
۹۰/۰۱/۲۰