بیائید تا هستیم همدیگر را لمس کنیم، سنگ قبر احساس ندارد ..!
سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۵۵ ب.ظ
من از مردن نمی ترسم
که تو صد بار سوزاندی،تمام تارهایم را،
تنیده خسته و بی کس،به پود اشکهای سرد و مهجورم،
من از مردن نمی ترسم
که من آن لحظه ای مردم،که چشم بی حیایم در نگاهت دوختم،
تا نگاهم را بفهمی من هزاران بار دیگر سوختم،
من از مردن نمی ترسم
اگر مردن همان باشد،که من صد بار فهمیدم،
به شبهایی که با یادت،دعای توبه می خواندم،
من از مردن نمی ترسم
که شاید رفتنم بهتر،از این دنیای فولادی،
به آنجایی که مرهم هست،برای زخم تنهایی
ولی اقرار میدارم،اگر حتی نمک باشد،نگاهت را برای زخم قلبم،بیشتر دوست میدارم
من از مردن نمی ترسم
کنار مرده ام ای کاش،نقشی از چشمان عشقم بود،که شاید باورم میکرد،
و یک بار از دلش میگفت:تو را من دوست میدارمبرای لحظه ای من هم
و شاید تا ابد جانا ... زنده می ماندم ..!
۹۲/۰۶/۰۵
باور عشق برایش سخت است ...
ای خدا باز به یاری نسیم سحری
می شود آیا باز دل به دل نازک من بربندد؟ ...