Unknown
جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۹ ب.ظ
من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهایی ست ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمانا دارم
چیستم؟خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از این عمر نمانده ست ولی می خواهم
خانه ای را که فرو ریخته برپا دارم
۹۲/۰۷/۰۵
نه یک روز، بلکه همیشه ...
بگذار آوازه شاد بودنت چنان در شهر بپیچد
که رو سیاه شوند آنانکه بر سر غمگین کردنت
شرط بسته اند....