شعرهایم را که خواندی خواستم برایت بگویم اجازه میدهی در ایوان نگاهت بنشینم ... ؟! تو آرام گفتی : کلماتت زیباست این شعرهای خودمانی گفتم : اجازه می دهی باشم ؟ تو سکوت کردی و این یعنی هیچ نگو باز مهتاب ، نسیم خنکای شب و چشمک ستاره ها و باز شعرهای که با تو می گفت : کمی کنار خاطراتم بنشین دلم برایت تنگ است... این جمله ای ساده یک انتظار طولانیست کاش می شد می دیدم یک بار دیگر آنی و همیشه پنهانی.
ما شقایق های باران خورده ایم, سیلی ناحق فراوان خورده ایم. ساقه ی احساسمان خشکیده است, زخم ها از تیغ و طوفان خورده ایم. تا چه بوده تاکنون تقصیرمان, تا چه باشد بعد ازاین تقدیرمان.
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
خواستم برایت بگویم
اجازه میدهی در ایوان نگاهت بنشینم ... ؟!
تو آرام گفتی :
کلماتت زیباست این شعرهای خودمانی
گفتم : اجازه می دهی باشم ؟
تو سکوت کردی و این یعنی هیچ نگو
باز مهتاب ، نسیم خنکای شب و چشمک ستاره ها
و باز شعرهای که با تو می گفت :
کمی کنار خاطراتم بنشین
دلم برایت تنگ است...
این جمله ای ساده یک انتظار طولانیست
کاش می شد می دیدم یک بار دیگر
آنی و همیشه پنهانی.