کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۳۵ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

ای کاش روزهای " غفلت " ما از شبهای " غیبت " شما طولانی‌تر نبود.


وقتی تو بیایی بزرگترین جشن عالم برپا می شود.

با تومی گویم،
ازتومی پرسم ،

چرا هیچ ازحج بازگشته ای, پیغام تو را برای ما نمی آورد ؟

چرا مردم وقتی به هم می رسند, نمی پرسند: تازگی ها از مولا چه خبر؟

چرا هیچ کس برای آمدنت نذر نمی کند؟

چرا دعاهایمان هم از نام تو خالی شده است؟

چرا بودنت را باور نکرده ایم؟

چرا وقتی به شهر ما می آیی, آمدنت را حس نمی کنیم؟

چرا نیامدنت را با نبودن یکی می گیریم؟

چرا چشمهایمان چنان آلوده گناه شد که شایستگی دیدارت را از کف دادیم؟

چرا زبانهایمان چنان با دروغ پیوند خورد که دیگر نتوانستیم با تو هم سخن شویم؟

چرا شرمنده نگاهت از همین نزدیکی ها نیستیم؟

چرا صدای گامهای تو را که نزدیک می شوی نمی شنویم؟

این نوای اوست که در کنار خانه توحید ، در لباس ناشناس ربّ البیت را می خواند و

درخواست می کند که :

« اللهّم اَنجِزلی ما وَعَدتَنی »
« خدایا آنچه را که به من وعده نمودی ، برسان »

بیاییم با پیمان ولایت به آستان مدارش ، دست بیعت را بسویش دراز کنیم و با مدد خواهی از


حضرت حقّ ، زنگارهای پلیدی را از جان خویش بزداییم و قلب و جان را به نیوشیدن کلمات


گهربار او و پدران پاکش صفا بخشیم و هر صبح و شام فرج حضرتش را از خدای متعال


مسئلت کنیم و همیشه این دعا را از صمیم جان زمزمه کنیم که :

« اللهّم عجّل لولیّک الفرج »

« بارالها در فرج و گشایش برای ولیّت شتاب کن...

ندایی راز آلود ما را به خود می‌خواند:

”ما در رعایت حال شما کوتاهی نکرده و یاد شما را از خاطر نمی بریم...“

زمان تغییر را به تاخیر نیندازیم. از همین لحظه...

با یک خطا کمتر و یک نیکی بیشتر...

« اللهم ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده، واکحُل ناظِری بنظره مِنی الیَه، و عَجل فرجه »

می دانم آدینه ای خواهی آمد

که سحرگاهانش سوای همه روزهاست

خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد کرد

و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت

چهار فصل یکی خواهند شد و در پیکر بهار به تو خوشامد خواهند گفت

و جهان دوباره طعم محبت و دوستی خواهد چشید

تو خواهی آمد
و تشنگی قرنها را فرو خواهی نشاند
به ما نگفتند ....

راستش را به ما نگفتند ، یا لااقل همه راست را به ما نگفتند.


گفتند : تو که بیایی خون به پا می کنی . جوی خون به راه می اندازی و از کشته ، پشته

می سازی و ما را از ظهور تو ترساندند.


درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.

ما از همان کودکی ، تو را دوست داشتیم. با همه فطرتمان به تو عشق می ورزیدیم و با همه

وجودمان بی تاب آمدنت بودیم.


عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت ، طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.


اما ... اما کسی که به ما نگفت که چه گلستانی می شود جهان وقتی تو بیایی.


همه پیش از آنکه نگاه مهر کشسر و دست های عاطفه تو را توصیف کنند ، شمشیر_

تو را نشانمان دادند.

آری ، برای اینکه گلها و نهالها رشد کنند ، باید علف های هرز را وجین کرد و این جز با

داسی برنده و سهمگین ، ممکن نیست.

آری ، برای اینکه مظلومان تاریخ ، نفسی به راحتی بکشند ، باید پشت و پوزه ظالمان و

ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روی زمین برچید.

آری ، برای اینکه عدالت بر کرسی بنشیند ، هر چه سریؤ ستم آلود سلطنت را باید واژگون

کرد و به دست نابودی سپرد.

و اینها همه ، همان معجزه ای است که تنها از دست تو بر می آید و تنها با دست تو

محقق می شود.

اما مگر نه اینکه اینها همه مقدمه است برای رسیدن به بهشتی که تو بانی آنی.

آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد. کسی به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس این

دریای خون نشسته است ، چگونه ساحلی است ؟ !

پرندگان در آشیانه های خود جشن می گیرند و ماهیان دریآها شادمان می شوند و چشمه ساران

می جوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه می کند !


به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :


دل های بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت می کنی و عدالت بر همه جا دامن می گسترد و

خدا به واسطه تو دروغ را ریشه کن می کند و خوی ستمگری و درندگی را محو می سازد و

طوق ذلت و بردگی را از گردن خلایق بر می دارد.


به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :


ساکنان زمین و آسمان به تو عشق می ورزند. آسمان بارانش را فرو می فرستد. زمین ، گیاهان

خود را می رویاند ... و زندگان آرزو می کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش

حقیقی را می دیدند. و می دیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین می فرستد.


به ما نگفتند وقتی تو بیایی :


همه امت به آغوش تو پناه می آورند ، همانند زنبوران عسل به ملکه خویش ، و تو عدالت را

آنچنان که بایأ و شایأ در پهنه جهان می گستری و خفته ای را بیدار نمی کنی و خونی را

نمی ریزی .


به ما نگفته بودند که وقتی تو بیایی :


رفاه و آسایش می آید که نظیر آن پیش از این نیامده است. مال و ثروت آنچنان وفور می یابد

که هر که نزد تو بیاید ، فوق تصورش دریافت می کند.


به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :


اموال را چون سیل ، جاری می کنی و بخشش های کلان خویش را هرگز شماره نمی کنی.

به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :


هیچ کس فقیر نمی ماند و مردم برای صدقه دادن به دنبال نیازمند می گردند و پیدا نمی کنند.

مال را به هر که عرضه می کنند، می گوید : بی نیازم .

ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی !

ما بی آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینه فاضله حضور تو را بشناسیم تو را

دوست می داشتیم و به تو عشق می ورزیدیم.

که عشق تو با سرشت ها عجین شده بود و امدنت طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.

ظهور تو بی تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد.

کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مرادهر که اقرار بدین حسن خدا داد نکرد

منبع:سید مهدی شجاعی

( برگرفته از مجله موعود / شماره 28 )

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۸۹ ، ۲۲:۴۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

  

شهادت زین ‏العابدین(ع)والساجدین ٬ پیام آور کربلای حسینی و بازمانده روزهای

سرخ حماسه عشق و شهادت را تسلیت میگویم

* دوران زندگی امام سجاد(ع)

علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب، مشهور به سجاد(ع)، چهارمین امام(ع) شیعه است که بنا به قول مشهور در سال 38 هجری متولد گردید و در سال 94 هجری (12 و یا به روایتی 25 ماه محرم) بوسیله سمی که از طرف "ولید بن عبدالملک" به او داده شد، به شهادت رسید.

آشکار است که امام(ع)، بخشی از حیات امام علی(ع) و نیز دوران امامت امام مجتبی و امام حسین(ع) را درک کرده و ناظر تلاش معاویه برای تحت فشار گذاشتن شیعیان در عراق و دیگر نقاط بوده است.

گفته می‌شود که حضرت زین‌العابدین(ع) در کربلا مریض و در بستر بودند و به همین علت در جنگ شرکت نکرده‌اند.

دوره‌ای که امام سجاد(ع) در آن زندگی می‌کرد، دورانی بود که همه ارزشهای دینی توسط امویان دستخوش تحریف و تغییر قرار گرفته و مردم یکی از مهمترین شهرهای مذهبی اسلام یعنی مدینه، می‌بایست به عنوان برده یزید، با او بیعت می‌کردند. احکام اسلامی بازیچه دست افرادی چون ابن زیاد، حجاج و عبدالملک بن مروان بود. حجاج، عبدالملک را مهمتر و برتر از رسول الله(ص) می‌شمرد! و با اندک تهمت و افترایی مردم را به دست جلادان می‌سپرد و در سایه چنین حکومتی آشکار است که تربیت دینی مردم تا چه اندازه تنزل کرده و ارزشهای جاهلی چگونه احیا خواهد شد.

امام سجاد(ع) در این شرایط، انسانی اهل عبادت بود که مهمترین تاثیر اجتماعی ایشان در ایجاد پیوند مردم با خدا به وسیله " دعا " بود. شخصیتی که همه مردم تحت تاثیر روحیات و شیفته مرام و روش او بودند. بسیاری از طالبان علم، راوی احادیث او بودند و از سرچشمه پرفیض او، که برگرفته از علوم پیامبر(ص) و علی(ع) بود، بهره می‌جستند.

آن حضرت در دادن صدقه و رسیدگی به محرومین نیز زبانزد بوده و پس از شهادت ایشان معلوم گردید که صد خانواده از انفاق و صدقات او زندگی می‌کرده‌اند.

به نقل امام باقر(ع)، امام سجاد(ع) شبانه، نان بر پشت مبارکش گذاشته و در تاریکی شب برای فقرا می‌برد، و می‌فرمود: صدقه در تاریکی شب، آتش غضب خداوند را خاموش می‌کند.

* بهره‌گیری امام سجاد(ع) از دعا

هنگامی که جامعه دچار انحراف شده، روحیه رفاه‌طلبی و دنیازدگی بر آن غلبه و فساد سیاسی و اخلاقی و اجتماعی آن را در محاصره قرار داده و از نظر سیاسی هیچ روزنه‌ای برای تنفس وجود نداشت، امام سجاد(ع) توانست از دعا برای بیان بخشی از عقاید خود استفاده کند و بار دیگر تحرکی در جامعه برای توجه به معرفت و عبادت و بندگی خداوند ایجاد کند. گرچه ظاهرا مقصود اصلی در این دعاها، همان معرفت و عبادت بوده، اما با توجه به تعابیری که وجود دارد، می‌توان گفت که مردم می‌توانستند از لابلای این تعبیرات با مفاهیم سیاسی مورد نظر امام سجاد(ع) آشنا شوند.

صحیفه سجادیه مشهور، که اندکی بیش از پنجاه دعا را دربردارد، تنها بخشی از دعاهای امام سجاد(ع) است که گردآوری شده است. در مجموعه‌های دیگری نیز به گردآوری دعاها پرداخته‌اند که تعداد این مجموعه‌ها با صحیفه معروف، به شش عدد رسیده و برخی از آنها حاوی بیش از صد و هشتاد است. دعاهای مزبور نه تنها در میان شیعیان، بلکه در میان اهل سنت نیز وجود داشت و این حاکی از آن است که دعاهای امام سجاد(ع) در جامعه آن روز نفوذ کرده است. در میان ائمه شیعه، امام سجاد(ع) بیشتر از همه به ارائه این‌گونه دعاها شهرت دارد.

اما سجاد(ع) در میان دعاها، با بکارگیری تعابیر «صلوات بر محمد و آل محمد»، «محمد و اله الطیبین الطاهرین الاخیار الانجبین» حضرت علی(ع) و فرزندان ایشان را به عنوان اهل و خاندان پیامبر مکرم اسلام معرفی می‌کند و اساسا یکی از علائم دعاهای درست همین است و این در زمانی است که حتی قرار دادن نام علی(ع) بر فرزندان تقبیح می‌شد و افراد بدین دلیل مورد تهدید قرار می‌گیرند و کار امویان جز با دشنام دادن به علی(ع) مستقیم نمی‌شود. تکیه امام(ع) در پیوند دادن محمد و آل او، امری است که خداوند آن را ضمن دستور بر صلوات بر رسول آورده و اهمیت زیادی برای بیان عقاید شیعی دارد.

باید دانست که از اقدامات اهل بیت(ع) در دوره‌های مختلف آن بود تا به مردم نشان دهند که اهل بیت رسول خدا(ص) که تا آن اندازه در قرآن و سنت برای آنان حقوق و فضایل آمده چه کسانی هستند. بنی امیه در شام خود را اهل بیت رسول خدا(ص)معرفی می‌کردند.

از مضامین مهم سیاسی - دینی صحیفه امام(ع) زین‌العابدین(ع) طرح مساله امام(ع) است و نیز ایشان اهداف عبادی و فکری و جلوگیری از انحرافات دینی را در آنها دنبال می‌کردند.

گریه امام سجاد(ع) نیز در قالب این دعاها و بندگی و عبادت واقعی امام(ع)، درسی آموزنده برای جامعه فاسد آن روز بود زیرا بنی امیه، اسلام را مورد تمسخر قرار داده بودند. این گریه‌ها برای واقعه دلخراش کربلا نیز بود و امام(ع) می‌فرمودند: «یعقوب برای یوسف، با اینکه نمی‌دانست حتما مرده است، آنقدر گریه کرد تا چشمانش سفید گردید. اما من به چشمان خود دیدم که چگونه شانزده تن از اهل بیت(ع) به شهادت رسیدند. چگونه می‌توانم گریه نکنم؟» بدین ترتیب گریه امام(ع) نیز خود به خود موجب گردید تا در موارد زیادی مردم نسبت به واقعه کربلا هشیار شوند. این علاوه بر آن بود که امام(ع) خود وقایع کربلا را در موارد متعدد نقل می‌فرمودند.

* شهادت حضرت

آن حضرت پس از حدود 57 سال عمر شریف و پر برکت و 34 سال امامت در تاریخ 12و یا 25 محرم سال 94 هجری به شهادت رسیدند و مزار مطهر ایشان در مدینه و در قبرستان بقیع قرار دارد.

منبع: پایگاه حوزه، برگرفته از مقاله تاریخ خلفاء، رسول جعفریان


در ادامه مطلب :

* امام سجاد(ع) و شیعیان

* امام(ع) و بقای شیعه

* برخوردهای امام(ع) با امویان

* امام سجاد(ع) و بردگان
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۸۹ ، ۲۱:۳۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

بلند می شوم از زیر سایه های خودم


و راه می روم از روی دست و پای خودم



دوباره جای مرا سایه پر نخواهد کرد

که می نَهم گل خورشید را به جای خودم



گریـز می زنم این بار بر خلاف همه

از ابتدای خدا تا به انتهای خودم



و ریشه می زنم از آسمان به سمت زمین

و سبز می شوم این بار در فـضای خودم . . .


                            فهمیمه خیر خواه

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۸۹ ، ۰۹:۳۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


گل,بی رخ  یار  خوش نباشد


جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان  ..منبع کامل عکسهای کارتونی و زیبا ساز وبلاگ .. ܓܨஜミ★ミ گالری عکس قلب شیشه ایミ★ミஜܓܨ   http://ghalbe6ei.blogfa.com/

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۸۹ ، ۱۰:۱۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان  ..منبع کامل عکسهای کارتونی و زیبا ساز وبلاگ .. ܓܨஜミ★ミ گالری عکس قلب شیشه ایミ★ミஜܓܨ   http://ghalbe6ei.blogfa.com/فال 7

جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان  ..منبع کامل عکسهای کارتونی و زیبا ساز وبلاگ .. ܓܨஜミ★ミ گالری عکس قلب شیشه ایミ★ミஜܓܨ   http://ghalbe6ei.blogfa.com/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۸۹ ، ۱۰:۰۹
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
امروز تنهایم مثل دیروز

اما دردل باتوبودن راحس میکنم

تونیستی که درگوشم شعرزندگی رانجواکنی

اما کاش بودی

اشکهای بی طاقتم به روی گونه هایم جاری شدند

اما چه سود که بی حاصل اند

زمزمه ای باخودمیکنم شب وروز صبر صبر صبر

اما دردلم کلمه وصل  نورامید رابه قلبم می تاباند

میدانم میدانم رسیدن به تورویا نیست

واقعیت است

دل تنگم برایت آرزوهایم دردلم ناکام مانده

درنگاهم سکوت و درچشمانم فریاداست

سکوتی به وسعت فریاد

فریادی رسا وآتشین

دلم تنگ است برایت کاش میدانستی این را . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۸۹ ، ۱۹:۱۲
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
 

حسین بیشتر از آب

 

تشنه لبیک بود

 

اما افسوس که به جای افکارش

 

زخمهای تنش را نشانمان دادند

 

وبزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند....

 

                    ( دکتر شریعتی)

کربلا واحه واحه عطشانی است،

با گیاهانی آوار و درختانی که دیریست سقط شده می رویند.

کربلا با گودالی که بلندترین قله جغرافیا، و ظهری که مقدس ترین لحظه تاریخ است.

کربلا مزار مزرعه های سرسبز است.

کربلا در انتظاری سرخ، زیر عاشق ترین آفتاب تاریخ قدم می زند و بزرگ می شود،

آنقدر که خاکش را مهر می کنیم.

کربلا ایستگاه آغازین تمام مسافرانی است که به مقصد خدا جاری اند.

هر چند دلهایشان را در عاشوار جا گذاشته باشند.

عاشورا، واژه ای که دلها را تا چشمها بالا می آورد، و چشم را تا زمین ناگزیر می کند.

واژه ای که مترادف با" حسین" است.کربلا و " حسین"، حرکتی را آغاز و انجامند که از آدم تا دم آخر حیات جریان دارد.

"حسین " واژه ای است که تاریخ را به حرکت در آورده است و جغرافیا شرمنده ا

ز آن است که جا پایش را گنجایش نمی شود.

" حسین" واژه ای است که آرامش جانها را به توفان می سپارد، و درختان به ا

حترامش قیام می کنند و شقایق ها داغدار تنهایی وی اند.

حسین گلی است که جهان با بوی وی، بودن را شروع کرده است و ادامه خواهد داد.

نام حسین لحظه ایست بارانی، شفاف، که روشنت می کند و تا"نمی دانم کجا"

می کشاندت.

وقتی "حسین" برزبانت جریان می یابد، به حرکت می آیی و به اولین کسی که

دنبال دلش می گردد، سلام می کنی، ناگهان چشم هایت را به یاد می آوری،

حالا دیگر باران می بارد.

نام " حسین" دستت را می گیرد تا" شهرخدا"، تا" شهرآفتاب"، تا " ناکجاآباد"

همراهی ات می کند . آنگاه دوست داری به احترام "حسین" بمیری.

به احترام حسین بمیری.....به احترام حسین بمیری .......

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۸۹ ، ۰۵:۱۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۸۹ ، ۰۸:۵۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

این روز و شبها را عجیب به خود مبتلایم آنقدر که مجال اندیشیدنم نیست


نه برای خود و نه برای فردایی که مرا لاجرم در دلواپسی هایش گم می کند .

می خواهم با تو بودن را تجربه کنم اما نه آنقدر که در تو گم شوم و پیدایت نکرده رهایم کنی .

بعید نیست اگر بگویم ثانیه هایم را با تو به انتظار می نشینم تا دقایق دست به دست ،

ساعتهای با تو بودنم را به فردایی رویایی تبدیل کند .

می بینی دیگر حتی ذوقی برای شاعرانگی زیستن چشمانم نمانده است

خدا می داند از کی و تا کی باید در حسرت اتصال با تو خشک قلم بمانم

و زبانم را در تکلم نام تو تر نکنم .

می دانی چقدر خسته ام وقتی بی تو بودن را تلخ و سخت تراززجر های روزگار

پشت سر می گذارم . اینجا حتی کلمات هم یاریم نمی کنند . یادش به خیر وقتی که

عاشقانه با تو می زیستم و عاشقانه زندگی را نفس می کشیدم .

اینبار اگر بگویم روزهاست کسی را عاشقانه زمزمه نکرده ام می گویند:

شاید من عشق ندیده ام . آری عشق ندیده ام و به تباهی روزهای به ظاهر

عاشقانه ام را گذراندم . و تو خوب می دانی که عاشقم کردی و در

نا سرانجام تفکرات واهی رهایم کردی و اگرچه چشمانم را به حقیقت

همه افکار نسنجیده ام روشن کردی اما ای کاش ...

کاش قلب عاشق پیشه ای را که به دستان خودت ساختی ، ای کاش

دل زخم خورده ام را تو به سوی عشق خودت راه می نمایاندی .

و عاقبت من بهتر از این نخواهد بود که باید سرمایه ی این همه عاطفه

و احساس باکرگی خویش را به پای دل مردگانی بریزم که عشق فقط

مشق کودکانه و شبانه شان است که بر زبان وضو نگرفته جاری کنند

و صبحدم نرسیده حتی به قداست حرفهای خودشان خطی سیاه بکشند و ...

این خط خطی های جاهلان پاک نمی شود و چگونه قلبم را به قلب های

آلوده پیوند زده ام !!!!

می خواهم با تو باشم و در خودم گم شوم ، چرا که تو خوب پیدایم می کنی

و اگر تو گم شوی ... خدا می داند پیدایت بکنم یا نه .

با من بمان ای همیشه ماندگار . دستم را بگیر در کوچه هایی که برای اولین بار

قدم می گذارم و من نمی دانم بر در و دیوار کوچه چه می گذرد . دستم را بگیر

تا بگذرم از همه کوچه پس کوچه ها و بن بست های غافلگیرانه زندگی .

روزهایی که هراس از آمدنشان سرتا پای وجودم را می لرزاند . و اگر تو

دستم را بگیری کهنه قلبی دارم که به نشان معرفت می دهم به تو . می دانم کهنه است

و پر خراش از زخمهای روزگار و می دانم که تو آنقدر معرفت داری که با نفس قدسی ات ،

صیغل بزنی و دوباره به خودم برگردانی . قلبی که سالهاست سو سو کنان در به در در

تاپ تاپ عاشقانه زدن هن و هن می کند .

راستی حالا که کمی خودمانی تر شده ایم ، می دانی که چقدر در حسرت با تو بودن

بوده ام و تو سایه وار همچون خیالی از کنارم گذشتی .

و با گذر یادی از تو فکر و ذهن و تنم را لرزاندی . خواستم دوباره عاشقانه نگاهت کنم و تو ...

حالا که محسوس تر از صدای تپیدن دلمی ، نزدیک تر از هر کسی که هیچوقت

بودنش را حس نکرده ام . آنقدر با منی و نزدیک به منی که می خواهم در تقدیر

از همه ی این لطافت های بی چون و چرایت ، پیشانی ات را ببوسم . راستی دیدی

به من چه گذشت . کاش نزدیک تر از این صدایت را می شنیدم . می دانی سکوتت

چقدر آزار دهنده است و تو همیشه در برابر خطاهای من سکوت کردی و صبوری

پیشه کردی . کاری نکنی که یکباره تلافی همه لجاجت هایم را یکباره بر من بینوا وارد کنی .

از قدیم الایام نازک خیال و زود رنج بوده ام و تو خوب بزرگم کرده ای . با من بگو

از همه شرارت هایی که غافلانه به آنها مبتلا شده ام . و هر بار جز گز گز لبهایم

حرفی برای گفتن نداشتم .

می دانم هر چه برایت بگویم و بنویسم کم است . از کجا نوشتن هم برایم سخت تر .

ماجرا به ورودم به این خاکسرا بر می گردد و تو عجب مرا به امتحانی سخت آزمودی .

روزی که برای اولین بار مرا به بزرگترین آرزوی کودکانه ام رساندی و کاش جاهلانه

نمی اندیشیدم . ...

نویسنده:" مهدیه معظمی (غزاله ) "http://asalbanu.blogfa.com از وبلاگ عسل بانو/

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۸۹ ، ۱۹:۰۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
خدایا !


ذهنم پریشان است ،
                قلبم بی قرار است ،
                                  افکارم شوریده اند و
                                                        درمانده ام .
    پس رشته زندگی ام را به دست های امن تو می سپارم ...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۸۹ ، ۰۸:۵۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ