با همه لحن خوش آوایی ام
در بدر کوچـــه تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمـه تو از همه پـر شورتــر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایــه آسایه ما می شدی ...
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسایل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامی جان من است
نامه تو خط امـان من است
ای نگهت خاستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنـــگرم
ای نفست یار و مددکار ما کی و کجا وعده دیدار ما
-----------------------------------
شاعر : زنده یاد آقاسی
اَللّهُمَّ
کُنْ لِوَلِیِّکَ
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً
وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طَویلا............امین یا رب العالمین
من خجالت میکشم
تابیایم سمت پرواز ندا
من خجالت میکشم
تا بیایم سر به سودای خدا
من خجل هستم ازین شمع گناه
همه رفتند به سوی نور من ماندم درین سودای اه
حس پوچی میکنم
گوئیا عالم سفیدومنفقط ماندم سیاه
ارزوی مرگ را گفتست مولایم مکن
ورنه من روزی هزاران بار
میکشم خودرا میان نای چاه
من دلم تنگ شب رویایی است
من دلم تنگ است تنگ ان نمایان روی ماه
نیست دیگر نام زیبای غلامی سوی من
چون گرفته از گنه رنگ غم این روی من
گریه دارم بس زیاد اما چرا
چشم من شرم نمایان کردن الماس ها
دست من گیر ای خدا
خسته ام من...خسته از ماوشما
خسته از رسم نوا
پس کجا هست همان منجی این دنیای ما؟؟؟
ای وای من
ترسم که اخر من نویسم:
((ماکه رفتیم خداوند نگهدار شما))
دلا شبها نمی نالی به زاری سر راحت به بالین می
گذاری
تو صاحب درد بودی ، ناله سر کن خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد
مباد آن دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که عود تار و پودت نسوزد در هوای آشنایی
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد
چشم من صبور و ساکت ... دل من زخــمی دیدار
گفــتی با دل شــکسته ... توصدام کن بایه فریاد
ای تــــمام مهـــربــونی ... تو شـــبای غربت من
حرف این دل شکسته ... با تو ایــنه یــاور من
اگه بی صدام و خاموش ... زیر سقف پر سـتاره
چشـــمای بارونــی من ... پر درد انـــتـــظـــاره
عاشـــــقم من عاشق تو ... ای عزیز مـــــهربانم
حرف بزن با من خدایا ... خسته و بی هم زبـونم
درد مــن تــنهایی من ... توحصار بـی توبودن
تو میدونی که چه سخته ... منتظر به در نشستن
بی تو بـی نام و نشونم ... نمیخوام بی تو بمـونم
تو بذار تـــــا در کنارت ... باشـم و از تو بخـونم
از من بر دلت
جز نقشی کشیده بر غبار اینه نیست.
افسوس.!
ذایل گشتم از ذهنت
چون کینه ای در دل یک کودک
زود......
من در حیرت ازینکه:
چه زود دیر میشود....!
امروز تولد من است 1389....... روز به این دنیا پا گذاشتن است1361
امروز تولد من است ...... شاید برای اولین بار در دل یکی جا گرفتن است.دوستت دارم
اینم کیک تولدمه
دوستون دارم ممنونم که اومدین پیشم...
خدای من!
این دانه به خاک نشسته را بی آب و آفتاب تو، کجا سر شکفتن هست و
این غریب و خسته را بی ماهتاب لطف تو کی پای رفتن؟
خدایا!
این شکاف تنهایی را جز چشمه سار جاودان مهر تو پر نمی کند و غنچه
حوائجم بی باغبانی تو شکفته نمی شود و غبار اندوه از چهره غمزده ام
جز باران رحمت تو نمی شوید و سموم نفسم را جز تریاق رأفت تو درمان
نمی کند
خدایا!
دلی که عمری به دنبال تو گشته مگر جز در میان دستهای تو قرار می گیرد؟
و پایی که در هر قدم توان از تو گرفته و با سنگ و خار و خاشاک به شوق
تو در آویخته به چه امید در دیار غیر رحل اقامت افکند؟
اشک اضطرار مرا چه چیز جز دستهای پاسخ تو خواهد سترد؟ و این قلب
درد آغشته از فراقت را چه چیز جز نسیم مهر تو جان خواهد بخشید؟
خدایا!
زنگار گناه از آیینه دل چه چیز جز عفو تو خواهد زدود؟
خدایا!
این جگر سوخته در آتش هجرانت را و این جان گداخته در زیر تشعشع
سوزان فراقت را هیچ چیز جز خنکای نسیم وصل تو آرام نمی کند.
من اینک امید از هر چه غیر تو بریده ام و بر در خانه کرم تو به تضرع
ایستاده ام.
خدای من!
مرا از تو چشم یاری هست و همو مرا بدینجا آورده است.
اینجا، که گرد گامهای تو بر صورت خسته من نشیند و بوی بهار تو در
مشام درختانِ به خشکی گراییده من بپیچد.