بن بست دستهای مهاجم گلوی من
راهی نمانده است دگر پیش روی من
دیگر بریده ام نفسی نیست خسته ام
بغضی فشرده است به شدت گلوی من
محکوم تا همیشه به جرم صداقتم
انگشت های سرزنش شهر سوی من
نجواهای گنگ سایه خفاش های پیر
موسیقی همیشه شب های کوی من
تنها تر از مترسک پاییز وحشتم
تشویش و اشک همنفس گفت و گوی من
هر شب شبیه شبنم پر از گل پتوی من
ای کاش مهربانی یک مهربان شبی
دست نوازشی بکشد روی موی من .... .
پیش چشم خسته من تا چشم یاری میکند دریاست !
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
در این ساحل که من افتاده ام خاموش !
غمم دریا ، دلم تنهاست ،
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج با من میکند نجوا !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
زپا این بند خونین برکنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست .
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
غدیر عید همه عمر با على بودن
غدیر آینه
دار على ولى الله ست
غدیر حاصل تبلیغ انبیا همه عمر
غدیر نقش
ولاى على به سینه ماست
غدیر یک سند زنده ، یک حقیقت محض
غدیر از دل
تنگ رسول عقده گشاست
غدیر صفحه تاریخ وال من والاه
غدیر آیه توبیخ عاد من عاد است
هنوز لاله � اکملت دینکم � روید
هنوز طوطى
� اتممت نعمتى � گویاست
هنوز خواجه لولاک را نداست بلند
که هر که را که پیمبر منم ، على مولاست
بگو که خصم شود منکر غدیر ، چه باک
که آفتاب ،
به هر سو نظر کنى پیداست
چو عمر صاعقه کوتاه باد دورانش
خلافتى که دوامش به کشتن زهراست
غدیر رمز پایداری و تلاش و کوشش جاودانه ی عاشقان خداست . بدون غدیر ، عشق می
میرد و رسالت نا تمام می ماند و گل واژه های شهادت و ایثار بی معنا می شد. و”رسالت”
“بدون” “ولایت” در توطئه های مکرر خناسان، فرو میخشکید.
آنگاه که رسالت با غدیر همیشه جاری ولایت پیوند خورد ، دین الهی کامل شد که فرمود :
الیوم اکملت لکم دینکم …
باز تابید از افقْ روزِ درخشانِ غدیر
شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدیر
موج زد دریای رحمت در بیابان غدیر
چشمه های
نور جاری شد ز دامان غدیر
شد غدیر خُم تجلیگاه انوار خد
تا در آن
جا جلوه گر شد نور مِصباحُ الهُدی
آفرینش را بُوَد بر سوی آن سامان نگاه
ما سوی
اللّه منتظر تا چیست فرمان اِله
ناگهان خَتمِ رُسُل ، آن آفتاب دین پناه
بر فراز
دست می گیرد علی را همچو ماه
تا شناساند به مـردم آن ولی اللّه ر
� والِ مَن والاه � خواند ، � عادِ مَن عاداه � ر
ای غدیر خم که هستی روز بیعت با امام
بر تو ای
روز امامت از همه امت سلام
از تو محکم شد شریعت ، وز تو نعمت شد تمام
ما به یاد
آن مبارک روز و آن زیبا پیام
از ولای مُرتضی دل را چراغان می کنیم
بـا علی بار دگر تجدید پیمـان می کنیم
غدیر عید همه عمر با على بودن
غدیر آینه
دار على ولى الله ست
غدیر حاصل تبلیغ انبیا همه عمر
غدیر نقش
ولاى على به سینه ماست
غدیر یک سند زنده ، یک حقیقت محض
غدیر از دل
تنگ رسول عقده گشاست
غدیر صفحه تاریخ وال من والاه
غدیر آیه توبیخ عاد من عاد است
هنوز لاله � اکملت دینکم � روید
هنوز طوطى
� اتممت نعمتى � گویاست
هنوز خواجه لولاک را نداست بلند
که هر که را که پیمبر منم ، على مولاست
بگو که خصم شود منکر غدیر ، چه باک
که آفتاب ،
به هر سو نظر کنى پیداست
چو عمر صاعقه کوتاه باد دورانش
خلافتى که دوامش به کشتن زهراست
کجائی در شب هجران که زاریهای من بینی؟
چو شمع از چشم گریان اشکباریهای من بینی
کجائی ای که خندانم ز وصلت دوش میدیدی
که امشب گریه های زار و زاریهای من بینی؟
کجائی ای قدحها از کف اغیار نوشیده
که از جام غمت خونابه خواریهای من بینی؟
شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحر گاهان
نشینی با من و شب زنده داریهای من بینی
شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم
که یار من شوی ای یار و یاریهای من بینی
برای امتحان تا می توانی بار درد و غم
بنه بر دوش من تا بردباریهای من بینی
برای یادگار خویش شعری چند چون ((هاتف))
نوشتم تا پس از من یادگاریهای من بینی